مبدا امر جوهر انسان

شاعر : فخرالدين عراقي

قابل علم کرد در پي آنمبدا امر جوهر انسان
که بدان نيک را ز بد بگزيدآلتي از کرم بدو بخشيد
در جهان تصور و تصديقدادش ايجاب و سلب هر تحقيق
«اعملوا صالحا» بر ايشان خواندچون رقم بر وجود انسان راند
ابدا ذوالجلال و الاکرامما همه ناقصيم و اوست تمام
صنعت او منزه از تحليلوحدت او مقدس از تمثيل
هر چه گويم وراي آن است اومن نگويم که جان جان است او
ز اول فکر و آخر ادراکاو مبراست از «هنا» و «هناک»
نفي و اثبات «لا» و «هو» را راهنيست سوي حقيقت الله
يا بود در تصور اوهامهر چه ادراک آن کند افهام
هر چه موجود ازوست بل همه اوستگر همه مغز هست و گر همه پوست
دومين نقش چشم احوال دانجز وجود خداي در دو جهان
خلق را اوست باطن و ظاهرامر را اوست اول و آخر
هست روشن به نور «الرحمن»خانه‌هاي تن از دريچه‌ي جان
پرتو نور اوست روح امينهست او نور آسمان و زمين
مغز جانش براي آن نور استهر که را در ميان جان نور است
شام مشکوة را بدل به صباحکند اندر زجاجه‌ي مصباح
آهن از آتش آتشين باشدجان چو با نور هم‌نشين باشد
نيک از آن روز گشت ما را کاردوست تشبيه نور کرد به نار
بصرم را بصيرت افزايدچون که معشوق روي بنمايد
تا به نور خداي مي‌نگردهيچ کس زان نظر سبق نبرد
«انه ناظرا بنور الله»گر تو کردي به چشم خويش نگاه
چشم و گوش و زبان و مغز تو اوستچون تقرب کني به طاعت دوست
پيش هستي او تو نيست شويچون بدو گويي و بدو شنوي
چون نگردد ستاره ناپيدا؟چون ز خورشيد شد ضيا پيدا
روي او هم بدو تواني ديدهيچ طالب به خود درو نرسيد
جان مگر هم به جان کند ادراکخاک را نيست ره به عالم پاک
نيش انديشه در دلش نوش استدر ثنايش کسي که خاموش است
« و ثناء عليه لااحصي»گنگ گشتم درو و «ما احصي»